خانه ی دوست کجاست؟؟؟؟
در فلق بود که پرسید سوار:
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به
تاریکی شن ها بخشید.
وبه انگشت نشان دادسپیداری و گفت:
((نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
ودر آن عشق به اندازهء پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،
سر بدر می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دوقدم مانده به گل،
پای فوارهءجاوید اساطیر زمین می مانی،
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،
جوجه بردارد از لانهء نور
واز اومی پرسی:
خانهء دوست کجاست...))
[ چهارشنبه 92/10/4 ] [ 10:31 عصر ] [ مهدیه ]